نوشته شده توسط : علی

 

 
تحلیل نقش حضرت زینب(س) در بیانات رهبری؛
 

 

 
 
ارزش و عظمت زینب کبری، به خاطر موضوع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این طور عظمت بخشید.
 

گروه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ روزهای محرم گذشت و به غروب عاشورا رسید؛ زمانی که دیگر مردی در کاروان کربائیان نبود مگر امام سجاد(ع) که ایشان هم بیمار بودند؛ یعنی همه کارهای بعد از عصر عاشورا بر عهده حضرت زینب بود.

 

ارزش و عظمت زینب کبری، به خاطر موضوع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این طور عظمت بخشید.


زینب کبری اولا: موقعیت را شناخت، هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین به کربلا، هم موقعیت لحظات بحرانی روز عاشورا، هم موقعی تحوادث کشنده بعد از شهادت. ثانیا طبق هر موقعیت یک انتخاب کرد. این انتخاب‌ها زینب را ساخت.


عامل پیروزی خون بر شمشیر زینب بود

 

بعد از شهادت حسین بن علی که دنیا ظلمانی شد و دل‌ها و جان ها و آفاق عالم تاریک گردید، این زن بزرگ یک نور شد و درخشید. عاشورا بدون زینب کبری آن حادثه تاریخی ماندنی نمی شد. شخصیت زینب در این حادثه آنچنان بارز است که انسان احساس می کند یک حسین دوم است در پوشش یک زن، در لباس دختر علی.


اینکه در عاشورا، خون بر شمشیر پیروز شد، عامل این پیروزی زینب بود، والا خون در کربلا تمام می شد. چیری که باعث شد این شکست نظامی ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعی دائمی شود، عبارت بود از: منش زینب کبری.

 

زینب کبری الگو است؛ الگو برای همه مردان و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوی و انقلاب علوی را آسیب شناسی می‌کند و می گوید: شما نتوانستید در فتنه، حق را تشخیص دهید؛ نتوانستید به وظیفه تان عمل کنید؛ نتیجه این شد که جگر گوشه پیغمر بر روی نیزه رفت، عظمت زینب را اینجا می‌توان فهمید.

 

در همین راستا و برای شناخت مصائب وارد بر حضرت زینب و تحلیل نقش و جایگاه این بانوی بزرگ از نگاه رهبری انقلاب کمک می‌گیریم.


عظمتى که حضرت زینب در چشم ملت‌هاى اسلامى دارد، از چیست؟

 

زینب کبرى‌ یک زن بزرگ است. عظمتى که این زن بزرگ در چشم ملت‌هاى اسلامى دارد، از چیست؟ نمى‌شود گفت به خاطر این است که دختر على‌بن‌ابى‌طالب(علیه‌السّلام)، یا خواهر حسین‌بن‌على و حسن‌بن‌على(علیهماالسّلام) است. نسبت‌ها هرگز نمى‌توانند چنین عظمتى را خلق کنند. همه ائمه ما، دختران و مادران و خواهرانى داشتند؛ اما کو یک نفر مثل زینب کبرى‌؟


ارزش و عظمت زینب کبرى‌، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانى و اسلامى او بر اساس تکلیف الهى است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این‌طور عظمت بخشید. هر کس چنین کارى بکند، ولو دختر امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) هم نباشد، عظمت پیدا مى‌کند. بخش عمده این عظمت از این‌جاست که اولاً موقعیت را شناخت؛ هم موقعیت قبل از رفتن امام حسین(علیه‌السّلام) به کربلا، هم موقعیت لحظات بحرانى روز عاشورا، هم موقعیت حوادث کشنده بعد از شهادت امام حسین را؛ و ثانیاً طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد. این انتخاب‌ها زینب را ساخت.


تصمیمی که حتی چهره‌های نامدار صدر اسلام در آن ماندند و نفهمیدند چه باید بکنند

 

قبل از حرکت به کربلا، بزرگانى مثل ابن‌عباس و ابن‌جعفر و چهره‌هاى نامدار صدر اسلام، که ادعاى فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگى و امثال اینها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چه‌کار باید بکنند؛ ولى زینب کبرى‌ گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد؛ و رفت. نه این‌که نمى‌فهمید راه سختى است؛ او بهتر از دیگران حس مى‌کرد. او یک زن بود؛ زنى که براى مأموریت، از شوهر و خانواده‌اش جدا مى‌شود؛ و به همین دلیل هم بود که بچه‌هاى خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد؛ حس مى‌کرد که حادثه چگونه است.


در آن ساعت‌هاى بحرانى که قوی‌ترین انسانها نمى‌توانند بفهمند چه باید بکنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانى کرد و او را براى شهید شدن تجهیز نمود. بعد از شهادت حسین‌بن‌على هم که دنیا ظلمانى شد و دل‌ها و جان‌ها و آفاق عالم تاریک گردید، این زن بزرگ یک نورى شد و درخشید. زینب به جایى رسید که فقط والاترین انسانهاى تاریخ بشریت - یعنى پیامبران - مى‌توانند به آن‌جا برسند. (1)

 

عاشورا بدون زینب کبری آن حادثه تاریخی ماندنی نمی‌شد


واقعا کربلا بدون زینب،‌ کربلا نبود. عاشورا بدون زینب کبری آن حادثه تاریخی ماندنی نمی‌شد. آن چنان شخصیت دختر علی (ع) در این حادثه از اول تا آخر، ‌بارز و آشکار است که انسان احساس می‌کند یک حسینِ دوم است در پوشش یک زن،‌ در لباس دختر علی. غیر از اینکه اگر زینب نیود بعد از عاشورا چه می‌شد، شاید امام سجاد هم کشته می‌شد،‌ شاید پیام امام حسین به هیچ کس نمی‌رسید. ...
 

دو بار اضطراب حضرت زینب

 

دو بار زینب احساس اضطراب کرد و به امام حسین این اضطراب را ذکر کرد. یک بار در یکی از منازل بود، بعد از ماجرای خبر شهادت جناب مسلم که حضرت آمدند و چیزهایی را نقل کردند و خبرهای گوناگونی می‌رسید. حضرت زینب، بالاخره هم یک زن هست با عواطف جوشان زنانه،‌با احساسات لطیف یک زن، و مظهر جوشش احساسات هم، همین خاندان پیغمبرند. در عین صلابت، در عین قدرت،‌ در عین شجاعت،‌ در عین مقاومت در مصائب، مظهر چشمه جوشان و زلال لطافت انسانی، ترحم انسانی هم باز همین خانواده است. ...
 

و زینب نه یک زن معمولی، خواهر امام حسین، خواهری که عاشقانه امام حسین را دوست می‌دارد؛ خواهری که شوهرش را رها کرد، خانواده‌اش را رها کرد با امام حسین آمد؛ تنها هم نیامد،‌ عون و محمد، پسرهایش را هم آورد. من احتمال می‌دهم که عبدلله بن جعفر حتی راضی نبود که پسرهایش بیایند، یقین ندارم که عبدلله راضی بود، اما زینب آنها را آورد، برای خاطر اینکه با خودش باشند در راه خدا اگر بنای جانبازی است، آنها هم شهید بشوند.
 

حالا در یکی از منازل بین راه احساس کرد که خطرناک است، رفت به امام حسین عرض کرد، برادر احساس خطر می‌کنم، من وضع را خطرناک می‌بینم. می‌داند مسئله، مسئله شهادت و اسارت است، اما در عین حال آن چنان هیجانِ حوادث او را زیر فشار می‌گذارد که به امام حسین مراجعه می‌کند، اینجا امام حسین چیز زیادی به او نگفتند، فرمودند: چیزی نیست، هر چه خدا بخواهد همان پیش خواهد آمد و قریب به این مضمون که «ما شاء الله کان» هرچه خدا بخواهد او خواهد شد.
 

دیگر ما از زینب کبری (س) چیزی نمی‌بینیم که به امام حسین گفته باشد یا سوال کرده باشد یا یک فشاری را در روح خودش احساس کرده باشد و به امام حسین منتقل کرده باشد، مگر در شب عاشورا.
 

اولِ شب عاشورا، آنجا هم آنجایی است که زینب کبری شاید بتوان گفت بی‌تاب شد از شدت غم. نقل می‌کند – راوی این قضیه امام سجاد (ع) است که حضرت بیمار بودند- امام سجاد نقل می‌کنند، می‌گویند در خیمه من خوابیده بودم،‌ عمه‌ام زینب هم پهلوی من نشسته بود و از من پذیرایی می‌کرد. خیمه پهلویی هم پدرم حضرت ابی عبدلله بود، نشسته بود و جُون –غلام ابی‌ذر – داشت شمشیر حضرت را اصلاح می‌کرد، خودشان را آماده می‌کردند برای نبردی که فردا در پیش داشتند. می‌گوید یک وقت دیدم پدرم بنا کرد زمزمه کردن و یک اشعاری خواند که مضمون این اشعار این است که دنیا رو گردان شده و عمر به انسان وفا نخواهد کرد و مرگ نزدیک است؛ «یا دهر اُفٍّ لک من خَلیلِ    کم لَکَ بالاشراقِ و الأصیل» این نشان‌دهنده این است که کسی که این شعر را دارد می‌خواند مطمئن است که به زدی و در زمان نزدیکی دنیا را مفارقت خواهد کرد.

 

امام سجاد می‌گوید من این شعر را شنیدم، پیام و معنای این شعر را هم درک کردم، فهمیدم امام حسین دارد خبر مرگ خودش را می‌دهد، اما خودم را نگه داشتم. ناگهان نگاه کردم دیدم عمه‌ام زینب به شدت ناراحت شد. برخاست رفت به خیمه برادر، گفت: برادر جان! می‌بینم خبر مرگ خودت را می‌دهی. ما تا به حال دلمان به تو خوش بود، وقتی پدرمان از دنیا رفت، گفتم برادرانمان هستند. برادرم امام حسن مجتبی وقتی به شهادت رسید، من گفتم برادرم امام حسین هست، سال‌ها به تو دل خوش کردم، به اتکای تو بودم، امروز می‌بینم تو هم خبر مرگ می‌دهی.
 

عصر عاشورا؛ تمام مردها به شهادت رسیدند و ...

 

البته زینب حق دارد ناراحت باشد. من تصور می‌کنم وضعیتی که آن روز برای زینب وجود داشته یک وضعیت استثنایی است. هیچ‌کدام از زن‌ها را و حتی امام سجاد را نمی‌توانیم با وضع زینب مقایسه کنیم وضعشان را. بسیار وضع زینب،‌ وضع سخت و طاقت‌فرسایی بوده،‌ تمام مردها در روز عاشورا به شهادت رسیدند. عصر عاشورا یک نفر مرد توی تمام خیمه‌گاه نبود مگر امام سجاد، که او هم مرض بود،‌آنجا افتاده بود و شاید در حالت اِغما به سر می‌برد.
 

حالا شما ببینید این خیمه‌گاه و اردوگاهی که در او هشتاد نفر، هشتاد و چهار نفر زن و بچه هستند و در میان یک دریای دشمن محاصره‌اند، اینها چقدر کار دارند؛ بعضی تشنه‌اند، بعضی گرسنه‌اند، یا بشود  گفت همه تشنه‌اند و همه گرسنه‌اند، دل‌ها هم لرزان و خائف است، جسدهای شهدا همه قلم‌قلم شده روی زمین افتاده است، بعضی برادر اینهایند، بعضی فرزند اینهایند. به هر حال یک حادثه بسیار تلخ و وحشت‌آوری است. یک نفر باید این جمعیت را جمع کند. آن یک نفر زینب است.
 

حال زینب در عصر عاشورا

 

زینب فقط این نبود که برادرش را از دست داده بود،‌ یا دو فرزندش را، یا بردارهای دیگرش را، یا این همه عزیزان را و هجده نفر جوانان بنی‌هاشم و اصحاب وفادار را. این‌هم بود و شاید این اهمیتش کمتر از آن هم نبود که در میان این همه دشمن،‌ بار سنگین اداره و حراست و مدیریت این خرگاه شکست‌خورده پراکنده شده و متفرق شده را به عهده دارد، حتی امام سجاد را هم بایستی او اداره کند، لذا زینب در آن چند ساعتی که بعد از حادثه اتفاق افتاد،‌ تا آن ساعتی که حرکت کردند و رفتند، و دشمن‌ها مشخص شد که با اینها چه کار خواهد کرد؛ در آن چند ساعت که یک شب تاریک و ظلمانی و سخت هم در میان این چند ساعت بوده، خدا می‌داند که به این زینب کبری چه گذشته است.

 

همچنین زینب در این چند ساعت دائماً در حال حرکت، در حال دوندگی پیش این بچه کوچک؛ دائماً بین این افراد حرکت می‌کند، اینها را جمع می‌کند، اینها را دل داری می‌دهد، اما یک وقت هم طاقت زینب به سر می‌رسید، خطاب به برادرش می‌کرد، به برادر شهیدش رو می‌کرد،‌ تنها ملجأ و مَلاذش او بود. در روایت دارد که زینب کبری آمد در بالای سرِ جسد کشته و مجروح و قطعه‌قطعه شده برادرش ایستاد، از ته دل فریادش بلند شد: «یا محمّداه صلی علیک ملائکة السماء» ای جدّ ما! ای پیغمبر! ملائکه بر تو صلوات و درود بفرستند، «هذا الحسین مُرَمَّلُ بالماء» این کشته فتاده به هامون حسین توست. (2)

 

کربلا نشان داد که زن در حاشیه تاریخ نیست


زینب کبرى‌ یک نمونه برجسته تاریخ است که عظمت حضور یک زن را در یکى از مهمترین مسائل تاریخ نشان می‌دهد. اینکه گفته می‌شود در عاشورا، در حادثه کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزى، حضرت زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد.
 

حادثه نظامى با شکست ظاهرى نیروهاى حق در عرصه عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزى که موجب شد این شکست نظامىِ ظاهرى، تبدیل به یک پیروزى قطعىِ دائمى شود، عبارت بود از منش زینب کبرى‌؛ نقشى که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلى چیز مهمى است. این حادثه نشان داد که زن در حاشیه تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخى قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددى به این نکته ناطق است؛ لیکن این مربوط به تاریخ نزدیک است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یک حادثه زنده و ملموس است که انسان زینب کبرى‌ را مشاهده می‌کند که با یک عظمت خیره‌کننده و درخشنده‌اى در عرصه ظاهر می‌شود؛ کارى می‌کند که دشمنى که به حسب ظاهر در کارزار نظامى پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع کرده است و بر تخت پیروزى تکیه زده است، در مقر قدرت خود، در کاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدى را به پیشانى او می‌زند و پیروزى او را تبدیل می‌کند به یک شکست؛ این کارِ زینب کبرى‌ است.


زینب (سلام اللَّه علیها) نشان داد که می‌توان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ.

 

خطبه فراموش نشدنى زینب کبرى‌ در بازار کوفه یک تحلیل عظیم از وضع جامعه اسلامى است

 

آنچه که از بیانات زینب کبرى‌ باقى مانده است و امروز در دسترس ماست، عظمت حرکت زینب کبرى‌ را نشان می‌دهد. خطبه فراموش نشدنى زینب کبرى‌ در بازار کوفه یک حرف زدن معمولى نیست، اظهارنظر معمولى یک شخصیت بزرگ نیست؛ یک تحلیل عظیم از وضع جامعه اسلامى در آن دوره است که با زیباترین کلمات و با عمیق‌ترین و غنى‌ترین مفاهیم در آن شرائط بیان شده است. قوّت شخصیت را ببینید؛ چقدر این شخصیت قوى است. دو روز قبل در یک بیابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با این همه عزیزان و جوانان و فرزندان و اینها از بین برده‌اند، این جمع چند ده نفره زنان و کودکان را اسیر کرده‌اند، آورده‌اند در مقابل چشم مردم، روى شتر اسارت، مردم آمده‌اند دارند تماشا می‌کنند، بعضى هل‌هله می‌کنند، بعضى هم گریه می‌کنند؛ در یک چنین شرائط بحرانى، ناگهان این خورشید عظمت طلوع می‌کند؛ همان لحنى را به کار می‌برد که پدرش امیرالمؤمنین بر روى منبر خلافت در مقابل امت خود به کار می‌برد؛ همان جور حرف می‌زند؛ با همان جور کلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندى مضمون و معنا:


 علت کم آوردن مردم کوفه در فتنه از زبان حضرت زینب

 

«یا اهل الکوفه، یا اهل الغدر و الختل»؛ اى خدعه‌گرها، اى کسانى که تظاهر کردید! شاید خودتان باور هم کردید که دنباله‌رو اسلام و اهل‌بیت هستید؛ اما در امتحان اینجور کم آوردید، در فتنه اینجور کورى نشان دادید. «هل فیکم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعداء»؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان یکسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال کردید ایمان دارید، خیال کردید همچنان انقلابى هستید، خیال کردید همچنان پیرو امیرالمؤمنین هستید؛ در حالى که واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهده مقابله با فتنه بربیائید، نتوانستید خودتان را نجات دهید. «مثلکم کمثل الّتى نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا»؛ مثل آن کسى شُدید که پشم را می‌ریسد، تبدیل به نخ می‌کند، بعد نخها را دوباره باز می‌کند، تبدیل می‌کند به همان پشم یا پنبه نریسیده. با بى‌بصیرتى، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، کرده‌هاى خودتان را، گذشته خودتان را باطل کردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعاى انقلابی‌گرى؛ اما باطن، باطن پوک، باطن بى‌مقاومت در مقابل بادهاى مخالف. این، آسیب‌شناسى است.


زینب؛ زنی که الگو براى همه مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم است

 

با این بیان قوى، با این کلمات رسا، آن هم در آن شرائط دشوار، اینگونه صحبت می‌کرد. اینجور نبود که یک عده مستمع جلوى حضرت زینب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل یک خطیبى براى اینها خطبه بخواند؛ نه، یک عده دشمن، نیزه‌داران دشمن دور و برشان را گرفته‌اند؛ یک عده هم مردم مختلف‌الحال حضور داشتند؛ همان‌هائى که مسلم را به دست ابن‌زیاد دادند، همان‌هائى که به امام حسین نامه نوشتند و تخلف کردند، همان‌هائى که آن روزى که باید با ابن‌زیاد در مى‌افتادند، توى خانه‌هایشان مخفى شدند - اینها بودند توى بازار کوفه - یک عده هم کسانى بودند که ضعف نفس نشان دادند، حالا هم نگاه می‌کنند، دختر امیرالمؤمنین را مى‌بینند، گریه می‌کنند. حضرت زینب کبرى‌ با این عده‌ ناهمگون و غیر قابل اعتماد مواجه است، اما اینجور محکم حرف می‌زند.

 

او زن تاریخ است؛ این زن، دیگر ضعیفه نیست. نمی‌شود زن را ضعیفه دانست. این جوهر زنانه مؤمن، اینجور خودش را در شرائط دشوار نشان می‌دهد. این زن است که الگوست؛ الگو براى همه مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوى و انقلاب علوى را آسیب‌شناسى می‌کند؛ می‌گوید شماها نتوانستید در فتنه، حق را تشخیص بدهید؛ نتوانستید به وظیفه‌تان عمل کنید؛ نتیجه این شد که جگرگوشه پیغمبر سرش بر روى نیزه رفت. عظمت زینب را اینجا می‌شود فهمید. ...
 

انقلاب ما انقلاب زینبى است

 

انقلاب ما انقلاب زینبى است. از اول انقلاب، زنان یکى از برجسته‌ترین نقش‌ها را در این انقلاب ایفاء کردند. هم در خود حادثه بزرگ انقلاب، هم در حادثه بسیار بزرگ هشت سال دفاع مقدس، نقش مادران، نقش همسران، از نقش مجاهدان اگر سنگین‌تر و دردناک‌تر و تحمل‌طلب‌تر نبود، یقیناً کمتر نبود. مادرى که جوان خودش را، عزیز خودش را، دسته گل خودش را هجده سال، بیست سال - کمتر، بیشتر - پرورش داده، با آن محبت مادرانه او را به ثمر رسانده، حالا او را به طرف میدان جنگ می‌فرستد، که معلوم نیست حتّى جسد او هم برخواهد گشت یا نه. این کجا، رفتن خود این جوان کجا؟ که خوب، این جوان، با شور و هیجان جوانى، همراه با ایمان و روحیه‌ى انقلابی‌گرى، حرکت می‌کند و می‌رود. کار این مادر، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد، کوچکتر نیست. بعد هم که جسد او را برمی‌گردانند، افتخار می‌کند که بچه من شهید شده. اینها چیز کمى است؟ این، حرکت زنانه، حرکت زینب‌گون در انقلاب ما بود. ...
 

جز زیبائى، چیزى ندیدم

 

وقتى که دشمن می‌خواهد زینب کبرى‌ را به آنچه که برایش پیش آمده، شماتت کند، می‌فرماید: «ما رأیت الاّ جمیلا»؛ جز زیبائى، چیزى ندیدم. برادرانش، فرزندانش، عزیزانش، نزدیکترین یارانش، اینها در مقابل چشمش قطعه قطعه شدند، به خاک و خون تپیدند، خونشان ریخته است، سرهایشان بالاى نیزه رفته است؛ می‌گوید جمیل، زیبا! این چه جور زیبائى‌اى است؟ این زیبائى را همراه کنید با آنچه که نقل شده است که زینب کبرى‌ حتّى در شب یازدهم نماز شبش ترک نشد. در طول دوران اسارت، انقطاع الى‌اللَّه‌اش، دلبستگى‌اش به خداى متعال، رابطه‌اش با خداى متعال سست نشد، کم نشد، بلکه بیشتر شد. این زن، الگوست. (3)
 

پی‌نوشت:

1- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار زنان پرستار؛ 22/8/70

2- بیانات مقام معظم رهبری در 20/7/63 (برگرفته از کتاب انسان 250 ساله)

3- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار زنان پرستار؛




:: بازدید از این مطلب : 264
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 6 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی
 
رسانه‌هاي عراقي از تغيير رنگ تربت امام حسين (ع) به رنگ سرخ در صبح روز عاشورا خبر دادند.

به گزارش سیرنیوز به نقل از خبرگزاري نون الخبريه عراق؛ "علاء ضياءالدين" مدير موزه الحسينيه کربلا با تائيد اين خبر، افزود: تربت اخذ شده از نزديکترين مکان مقبره شريف امام حسين (ع) در روز عاشورا و در مقابل بازديدکنندگان به رنگ سرخ تغيير رنگ داد. اين در حاليست که شبکه تلويزيوني کربلا وابسته به‌ آستان مقدس امام حسين (ع) اين حرکت نادر را به صورت مستقيم پخش کرد. در همين حال، برخي از نمايندگان پارلمان عراق با حضور در اين موزه، به بازديد از اين تربت خاک کربلا پرداختند. گفتني است؛ روز گذشته در بين بازديدکنندگان از موزه کربلا و همزمان با تغيير رنگ تربت خاک امام حسين (ع)، حسين الشهرستاني معاون نخست وزير عراق در امور انرژي نيز حضور داشت.



:: بازدید از این مطلب : 123
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 6 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی
عضو شوراي مرکزي سابق جامعه اسلامي دانشجويان گفت: سکوت برخي از سياسيون و سران اصلاحات باعث شد که هتک حرمت در روز عاشورا شکل بگيرد.
سيد احمد حسيني در گفتگو با خبرنگار دانشگاه باشگاه خبرنگاران، با اشاره به فتنه سال 88 اظهارداشت:  مقام معظم رهبري فرموده   بودند که اگر فتنه گران در سال 88 به  رونداشتباه خود  ادامه دهند قطعا شاهد هتک حرمت در روز عاشورا خواهيم بود.

وي ادامه داد: افراد بوجود آورنده فتنه 88 تنها درصد ضربه زدن به نظام  اسلامي و مملکت بودند.

وي در ادامه  با بيان اينکه فتنه 88 به دليل سکوت برخي از خواص سياسي و سران نظام  اتفاق افتاد  تصريح کرد:  بصيرت بزرگترين کلمه‌اي بود که در آن زمان از سوي مقام معظم رهبري مطرح شد به اين معنا که در کجا بايد سکوت و کجا بايد حرفهايي گفته شود.

 اين فعال دانشجويي در ادامه با  بيان اينکه سکوت خواص سياسيون  باعث شد که در سال 88 عده اي در گمراهي به سر ببرند اظهارداشت: اين امر منجرشد تا خط مشي اين افراد هم از نظام اسلامي جدا شود و در کنار فتنه‌گران  قرار بگيرند  و از سوي ديگر  سعي ميکردند اسم خودشان را به ظاهر  در رديف فتنه‌گران تندرو قرار ندهند.

 وي در پايان گفت:  با وجود  شفاف سازي‌هايي که در  سال‌هاي اخير از سوي مقام معظم رهبري و اشخاص دلسوز نظام صورت گرفت  باعث شد که اطلاعات پشت پرده‌اي از کسانيکه غافل شدند ودر مسير فتنه گران گام برداشتند  کسب شود.


:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 6 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی
 
 

توشعر//

گزیده ای از مثنوی بلند جناب حر(ره) که توسط حاج علی انسانی سروده شده است

 

ديد خود را در کنار نور و نار

با خدا و با هوي در گير و دار

گفت از چه زار و در وا مانده اي

کاروان راهي و درجا مانده اي

نيست اين در بسته راهت مي دهند

دو جهان با يک نگاهت مي دهند

غرقه خود را ديد و از بهر حيات

دست و پا زد سوي کشتي نجات

تائبم بگشا به رويم باب را

دوست مي دارد خدا توّاب را

اي سراپا آبرو خاکم به سر

پيش زهرا آبرويم را مبر

بعد از اين خشکيده بر لب خنده ام

بسکه از طفلان تو شرمنده ام

مهربان آلوده ام پاکم نما

زير پاي زينبت خاکت نما

ديد حر از پاي تا سر حُر شده

سنگ جسته گوهر خود ، دُر شده

رو به سويش کرد شاه عالمين

گفت با حر اينچنين مولا حسين

با سپاهت راه ، سد کردي به من

نيستي بد گر چه بد کردي به من

تو نبودي قلب پر غم داشتم

در سپاهم حُر تو را کم داشتم

ما پي امداد تو بر خواستيم

گر تو پيوستي به ما ، ما خواستيم

عذر کمتر جو که در اين بارگاه

عفو مي گردد به دنبال گناه

توبه را ما ياد آدم داده ايم

ما برائت را به مريم داده ايم

مُرده را ما خود مسيحا مي کنيم

درد را عين مداوا مي کنيم

نيستي در بين ما ديگر غريب

دوست مي دارم تو را مثل حبيب

سربلندي خصم دون پستت گرفت

خاک پاي مادرم دستت گرفت

گر چه صد جرم عظيم آورده اي

غم مخور رو بر كريم آورده اي

آب از سر چشمه ي تو گل نبود

سركشي از نفس بود از دل نبود

تو بدي كردي ولي بد نيستي

خوب دادي امتحان رد نيستي

گفت مس رفتم طلا بر گشته ام

نه طلا بل کيميا برگشته ام

از درش اکسير اعظم رفتم

يک نگه کرد و دو عالم يافتم

از ميان خيمه هاي بوتراب

يک صدا مي آيد آنهم آب آب

من نه باکم از هزاران لشکر است

ترس من از اشک چشم اصغر است



:: بازدید از این مطلب : 271
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

 

جالب آن‌كه اين خواص بي‌خاصيت حتي ما را از «خوانش» دوباره‌ي تاريخ و «عبرت» گرفتن از آن نيز بر حذر مي‌دارند! مي‌گويند چرا از خواص دوران اميرالمومنين و اشتباهات‌شان مي‌گوييد! چرا از حادثه‌ي كربلا و نقش خواص در شهادت «وليّ زمان» مي‌گوييد! جالب است نه؟!...

در تحليل‌هاي امروزي مبتني بر سنت‌هاي «پست مدرن»، همواره سخن از «حاشيه» و «متن» است. آنان هميشه نخبگان (خواص) جامعه را «متن» مي‌دانند و مردم را «حاشيه». اين دقيقا همان اشتباهي است كه بسياري از نويسندگان در تحليل انتخابات سال 88 نيز به آن مبتلا شدند و انتخابات را از اين منظر مورد بررسي قرار داده و در نهايت نتيجه گرفتند كه انتخابات سال 88 و پيروزي احمدي‌نژاد، پيروزي حاشيه بر متن (خواص) بوده است.

در بيشتر كشورها اوضاع بدين منوال است كه هميشه جماعتي به نام «اليت» يا نخبه، قابليت و حق استفاده از مناصب سياسي و مسئوليت‌هاي مهم حكومتي را دارند. اين، اليت‌هاي جامعه هستند كه با تصاحب مراكز قدرت و ثروت و كانون‌هاي تصميم‌گير و تصميم‌ساز براي مردم كشور خود قوانيني را وضع كرده و ديگران نيز چاره‌اي ندارند جز اجراي آن.

خاصيت ديگر «خواص» يا اليت‌ها آن است كه با اين بهانه كه ما چون بيشتر و بهتر از «عوام» مي‌فهميم و مي‌دانيم، قدرت را همواره در انحصار دايره‌ي خود در ‌آورده و حق خارج شدن قدرت از اين دايره‌ي محدود را نمي‌دهند. حتي راه‌اندازي و تشكيل تشكل‌ها و احزاب سياسي نيز اگرچه در ظاهر به اسامي «متضاد»ي چون چپ و راست، محافظه‌كار و اصلاح‌طلب، جمهوري‌خواه و دموكرات نام‌گذاري مي‌شوند، اما در نهايت در يك نقطه با هم اشتراك دارند: «انحصار قدرت».

از ديگر سو، داستان خواص و عوام داستان هميشگي انسان است. حداقل در طول تاريخ اسلام مي‌توانيم اين مساله را مورد بازبيني و باخواني قرار داده و از آن عبرت‌هاي لازم براي جامعه‌ي امروزين خود را بگيريم. از اين رو، به نظر مي‌رسد «بازخواني» اين پرسش كه خواص و عوام جامعه چه كساني هستند، ضروري و بااهميت باشد. پس ابتدا بايد به اين سؤال پاسخ بدهيم كه خواص جامعه چه كساني‌اند؟ آيا هر كسي كه داراي مناصب دولتي و افتخارات علمي و ... است جزو خواص محسوب مي‌شود؟

براي پاسخ به اين سؤال اگر از ديد جامعه‌شناسي غربي نگاه كنيم، خواص يا نخبگان يعني همان افراد فوق‌الذكر. اما اگر از منظري فراتر و با عنايت به افق‌ها و نظرياتي كه حضرت روح‌الله و رهبر انقلاب، پيش‌روي ما گشودند به اين موضوع نگاه كنيم، اوضاع تفاوت دارد.

رهبر انقلاب در تعريف دو واژه‌ي خواص و عوام اين چنين مي‌فرمايند: «در هر جامعه و شهر و كشورى، از يك ديدگاه، مردم به دو قسم تقسيم مى‌شوند: يك قسمْ كسانى هستند كه بر مبناى فكر خود، از روى فهميدگى و آگاهى و تصميم‌گيرى كار مى‌كنند. راهى را مى‌شناسند و در آن راه - كه به خوب و بدش كار نداريم - گام برمى‌دارند. يك قِسم اينهايند كه اسمشان را «خواص» مى‌گذاريم. قسم ديگر، كسانى هستند كه نمى‌خواهند بدانند چه راهى درست و چه حركتى صحيح است. در واقع نمى‌خواهند بفهمند، بسنجند، به تحليل بپردازند و درك كنند. به تعبيرى ديگر، تابع جَوّند. به چگونگى جوّ نگاه مى‌كنند و دنبال آن جوّ به حركت در مى‌آيند. اسم اين قسم از مردم را «عوام» مى‌گذاريم. پس، جامعه را مى‌شود به «خواص» و «عوام» تقسيم كرد. اكنون دقّت كنيد تا نكته‌اى در باب «خواص» و «عوام» بگويم تا اين دو با هم اشتباه نشوند:

«خواص» چه كسانى هستند؟ آيا قشر خاصّى هستند؟ جواب، منفى است. زيرا در بين «خواص»، كنار افراد با سواد، آدمهاى بى‌سواد هم هستند. گاهى كسى بى‌سواد است؛ اما جزو خواص است. يعنى مى‌فهمد چه كار مى‌كند. از روى تصميم‌گيرى و تشخيص عمل مى‌كند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرك ندارد و لباس روحانى نپوشيده است. به‌هرحال، نسبت به قضايا از فهم برخوردار است.»

در  جايي ديگر نيز چنين مي‌فرمايند:

«جزو عوام قرار نگرفتن، بدين معنا نيست كه حتماً در پى كسب تحصيلات عاليه باشيد؛ نه! گفتم كه معناى «عوام» اين نيست. اى بسا كسانى كه تحصيلات عاليه هم كرده‌اند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه تحصيلات دينى هم كرده‌اند؛ اما جزو عوامند. اى بسا كسانى كه فقير يا غنى‌اند؛ اما جزو عوامند. عوام بودن، دستِ خودِ من و شماست. بايد مواظب باشيم كه به اين جَرگه نپيونديم. يعنى هر كارى مى‌كنيم از روى بصيرت باشد. هر كس كه از روى بصيرت كار نمى‌كند، عوام است.»

پس تا اينجاي بحث دانستيم كه منظور از خواص، صرفا اقليت نخبه يا به تعبير غربي، اليت‌هاي قدرت و ثروت نيست. حتي ممكن است عكس آن نيز صادق باشد. يعني كسي از منظر طبقه‌ي اجتماعي و جايگاه سياسي، نخبه محسوب شود اما به لحاظ فكري و عملكردي، عوام باشد.

بنا بر شواهد و استنادات تاريخي، در مقاطع سرنوشت‌ساز، معمولا اين خواص جامعه بودند كه حركت تاريخ را تغيير داده‌اند. اكثر تحولات شگرف و بزرگ تاريخ توسط خواص كه صاحبان رأي و تفكر هستند (از هر قشر و طبقه‌اي كه مي‌خواهند باشند) اتفاق افتاده است. حال، اين تحولات يا به سمت «تعالي» بوده است يا به سمت «تداني». از اين رو رهبر انقلاب خواص را به دو گروه تقسيم مي‌كنند:

«خواص، طبعاً دو جبهه‌اند: خواصِ جبهه‌ى حق و خواص جبهه‌ى باطل. عدّه‌اى اهل فكر و فرهنگ و معرفت‌ند و براى جبهه‌ى حق كار مى‌كنند. فهميده‌اند حق با كدام جبهه است. حق را شناخته‌اند و براساس تشخيص خود، براى آن، كار و حركت مى‌كنند. اينها يك دسته‌اند. يك دسته هم نقطه‌ى مقابل حق و ضد حقّند. اگر باز به صدر اسلام برگرديم، بايد اين طور بگوييم كه عدّه‌اى اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين، عليهما السّلام هستند و طرفدار بنى‌هاشمند. عدّه‌اى ديگر هم اصحاب معاويه و طرفدار بنى‌اميّه‌اند.»

اگر ماجرا به همين‌جا ختم مي‌شد، راحت بود. اما داستان پيچيده‌تر از اينها است. پيچيدگي ماجرا آن‌جا خود را نشان مي‌دهد كه حتي «خواص اهل حق» نيز خود بر دو نوع ديگر تقسيم مي‌شوند:

«خواصِ طرفدارِ حق، دو نوع‌ند. يك نوع كسانى هستند كه در مقابله با دنيا، زندگى، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همه‌ى متاعهاى خوبْ قرار دارند. اينهايى كه ذكر كرديم، همه از متاعهاى خوب است. همه‌اش جزو زيباييهاى زندگى است. «مَتاعُ الْحَياةِ الُّدنْيا.» «متاع»، يعنى «بهره». اينها بهره‌هاى زندگى دنيوى است. در قرآن‌ كه مى‌فرمايد «مَتاعُ الْحَياةِ الُّدنْيا»، معنايش اين نيست كه اين متاع، بد است؛ نه. متاع است و خدا براى شما آفريده است. منتها اگر در مقابل اين متاعها و بهره‌هاى زندگى، خداى ناخواسته آن قدر مجذوب شديد كه وقتى پاىِ تكليفِ سخت به ميان آمد، نتوانستيد دست برداريد، واويلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهاى دنيوى، آن‌جا كه پاى امتحان سخت پيش مى‌آيد، مى‌توانيد از آن متاعها به راحتى دست برداريد، آن وقتْ حساب است.»

هم‌چنين «اگر در جامعه‌اى، آن نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ يعنى كسانى كه مى‌توانند در صورت لزوم از متاع دنيوى دست بردارند، در اكثريت باشند، هيچ وقت جامعه‌ى اسلامى به سرنوشت جامعه‌ى دوران امام حسين عليه‌السّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بيمه است. اما اگر قضيه به عكس شد و نوع ديگرِ خواصِ طرفدار حق - دل سپردگان به متاع دنيا. آنان كه حق شناسند، ولى درعين‌حال مقابل متاع دنيا، پايشان مى‌لرزد - در اكثريت بودند، وامصيبتاست!...

وقتى خواصِ طرفدارِ حق، يا اكثريت قاطعشان، در يك جامعه، چنان تغيير ماهيت مى‌دهند كه فقط دنياى خودشان برايشان اهميت پيدا مى‌كند؛ وقتى از ترس جان، از ترس تحليل و تقليل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر مى‌شوند حاكميت باطل را قبول كنند و در مقابل باطل نمى‌ايستند و از حق طرفدارى نمى‌كنند و جانشان را به خطر نمى‌اندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسين‌بن‌على عليه‌السّلام - با آن وضع - آغاز مى‌شود. حكومت به بنى‌اميّه و شاخه‌ى «مروانى» و بعد به بنى‌عبّاس و آخرش هم به سلسله‌ى سلاطين در دنياى اسلام، تا امروز مى‌رسد!»

حالا به سراغ واقعه‌ي عاشورا برويم. به سبب اتفاقاتي كه پس از رحلت پيامبر(ص) در جامعه‌ي مسلمين رخ داد، بسياري از خواص جامعه دچار انحراف شدند. بسياري از اين افراد كه روزگاي جزو بهترين و نرديك‌ترين ياران رسول(ص) محسوب مي‌شدند، تغيير ماهيت داده و «دنيا» را به «عقبي» ترجيح دادند. اين موضوع هم‌چنان ادامه پيدا كرد تا سال 61 هجري:

«وقتى به اسامى كسانى كه از كوفه براى امام حسين عليه‌السّلام نامه نوشتند و او را دعوت كردند، نگاه مى‌كنيد، مى‌بينيد همه جزو طبقه‌ى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه‌اند. تعداد نامه‌ها زياد است. صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بسته‌ى بزرگ نامه، از كوفه براى امام حسين عليه‌السّلام فرستاده شد. همه‌ى نامه‌ها را بزرگان و اعيان و شخصيّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه‌ها را كه نگاه كنيد، معلوم مى‌شود از اين خواصِ طرفدارِ حق، كدامها جزو دسته‌اى هستند كه حاضرند دينشان را قربانى دنيايشان كنند و كدامها كسانى هستند كه حاضرند دنيايشان را قربانى دينشان كنند. از تفكيكِ نامه‌ها هم مى‌شود فهميد كه عدّه‌ى كسانى كه حاضرند دينشان را قربانى دنيا كنند، بيشتر است. نتيجه در كوفه آن مى‌شود كه مسلم بن عقيل به شهادت مى‌رسد و از همان كوفه‌اى كه هجده هزار شهروندش با مسلم بيعت كردند، بيست، سى هزار نفر يا بيشتر، براى جنگ با امام حسين عليه‌السّلام به كربلا مى‌روند! يعنى حركت خواص، به دنبال خود، حركت عوام را مى‌آورد.»

اين خواص اهل حق بودند كه با دنياطلبي و انحراف از آموزه‌ها و اصول اصيل اسلامي، موجبات به مسلخ رفتن حسين بن علي(ع) را رقم زدند. گناه شهادت سيدالشهداء بيشتر از آنكه متوجه سپاهيان يزيد باشد، متوجه اين افراد است كه با اشتباهات و عدم تشخيص به موقع و به هنگام خود، باعث حادثه‌ي كربلا شدند.

حال سؤال آن است كه اگر در برهه‌اي مانند برهه‌ي حادثه‌ي كربلا قرار گرفتيم، وظيفه‌ي خواص چيست؟ خواص چه كاري مي‌توانند انجام دهند؟ رهبر انقلاب به اين سؤال چنين پاسخ داده‌اند:

«تصميم‌گيرىِ خواص در وقت لازم؛ تشخيص خواص در وقت لازم؛ گذشتِ خواص از دنيا در لحظه‌ى لازم؛ اقدام خواص براى خدا در لحظه‌ى لازم. اينهاست كه تاريخ و ارزشها را نجات مى‌دهد و حفظ مى‌كند! در لحظه‌ى لازم، بايد حركتِ لازم را انجام داد. اگر تأمّل كرديد و وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.»

هم‌چنين «اگر خواصْ امرى را كه تشخيص دادند به موقع و بدون فوتِ وقت عمل كنند، تاريخ نجات پيدا مى‌كند و ديگر حسين‌بن‌على‌ها به كربلاها كشانده نمى‌شوند. اگر خواصْ بد فهميدند، دير فهميدند، فهميدند اما با هم اختلاف كردند؛ كربلاها در تاريخ تكرار خواهد شد.»

فتنه‌ي سال 88 آزمون و امتحان خوبي بود تا عيار و مرتبه‌ي هركس و به‌خصوص برخي از سياسيون مدعي كه خود را خواص جامعه مي‌خواندند، معلوم شود. فتنه‌ي 88 به خوبي نشان داد كه چگونه برخي از خواص اهل حق، به دليل دنياطلبي و انحراف از مباني، در موقع لزوم وارد معركه نشده و آن‌چنان كه بايد عمل نكردند. تصور كنيد اگر همان روز اول آشوب‌ها، خواصي كه بايد وارد معركه مي‌شدند، وارد شده و با موضع‌گيري‌ها و استفاده از ابزار عقلاني تببين و تحليل، غبار «شبهه» و «فتنه» را مي‌زدوند، آيا اين فتنه به مدت هشت ماه طول مي‌كشيد؟

جالب آن‌كه اين خواص بي‌خاصيت، حتي ما را از «خوانش» دوباره‌ي تاريخ و «عبرت» گرفتن از آن نيز بر حذر مي‌دارند! مي‌گويند چرا از خواص دوران اميرالمومنين و اشتباهات‌شان مي‌گوييد! چرا از طلحه و زبير و سعد بي ابي‌وقاص‌ها مي‌گوييد! چرا از حادثه‌ي كربلا و نقش خواص در شهادت «وليّ زمان» مي‌گوييد! چرا از شريح قاضي‌ها و عمر سعدها مثال مي‌نيد! جالب است نه؟!

خواص بي‌خاصيت از بازخواني «تاريخ» مي‌ترسند. به باور آنها تاريخ يعني مجموعه‌اي از «روايت»ها و «فرا روايت»ها كه عاري از هرگونه «ارزش‌گذاري» و خوب و بد است. تاريخ چيزي نيست جز مجموعه‌اي از اتفاقات رخ داده در گذشته، به دور از هرگونه بار منفي و مثبت! در حالي كه مهم‌ترين كاركرد تاريخ، به گفته‌ي اميرالمونين (ع)، «عبرت» آموختن از آن است. عبرت‌هايي كه موجب ساخت جامعه‌اي به دور از انحرافات و اشتباهات پبشينيان است. پس ما چاره‌اي نداريم جز آن‌كه همواره از حادثه‌ي كربلا بگوييم. و اين است سرّ «كلّ يوم عاشورا و كلّ ارض كريلا»


:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی



:: بازدید از این مطلب : 282
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی



:: بازدید از این مطلب : 185
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی
 
 

که وقتی از امام صادق(ع) درباره ماندن «محمد حنفیه» در مدینه و عدم همراهی سیدالشهدا(ع) سؤال شد، ایشان به نامه امام حسین(ع) هنگام خروج از مدینه اشاره کرد.

به گزارش خبرنگار «تکیه خبر» خبرگزاری فارس، یکی از مواردی که اطلاعات درست و صحیحی را از زندگانی و نحوه شهادت امام حسین علیه‌السلام در اختیار ما قرار می‌دهد دسترسی به منابع مطمئن و متقن است. کتاب مقتل «لهوف» سید بن طاووس از جمله آثار مکتوب مستندی است که وقایع و جریاناتی را که شهادت حسین بن علی علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یارای باوفای ایشان رقم زد را به طور واقعی و به دور از هر گونه تحریف و خرافاتی بیان کرده است.

از این رو همزمان با فرارسیدن ایام شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام، بر آن شدیم تا با ذکر مطالبی از کتاب «لهوف» سید بن طاووس را برای عاشقان و علاقه‌مندان حسینی بازگو کنیم. بخش دوم این نوشتار در پی می‌آید:

* خطبه پر شور حسین(ع) و اشتیاق حضرت برای شهادت

امام حسین (ع) آن هنگام که آهنگ خروج از مکه را کرد، به پا خاست و (خطبه پر شوری خواند و) فرمود:

«حمد و سپاس مخصوص پروردگار است، خدایی که آنچه را که اداره کند عملی می‌سازد و نیرویی جز نیروی خداوند نیست. درود خداوند بر رسول گرامی او باد.

خط مرگ چونان اثر گردنبند در گردن دختران جوان، بر فرزندان آدم مسلم است. من به دیدار (اجداد و ) گذشتگانم آن چنان مشتاقم که یعقوب (ع) به دیدار یوسف (ع) اشتیاق داشت، قتلگاهی برای من مهیا گشته است که من می‌بایست بدان جا بروم.

گویا می‌نگرم که درندگان بیابان در سرزمینی میان نوامیس و کربلا، اعضای بدن مرا از هم پاره می‌کنند و می‌درند تا بدین وسیله شکم‌های گرسنه خویش را از من سیر کنند.

آری! راه گریزی از سرنوشت محتوم نیست. آنچه که خداوند بدان راضی هستم باشد، ما نیز به آن راضی‌ایم و در مقابل بلاهایی که بر ما می‌رسد صبوریم، و خداوند نیز بهترین پاداش صابران را به ما خواهد داد.

هرگز پاره تن رسول خدا (ص) از او جدا نخواهد شد و ما در بهشت در کنار آن حضرت (ص) خواهیم بود تا چشمان آن حضرت با دیدن ما روشن می‌شود و به این وسیله وعده الهی رنگ تحقق به خود گیرد، من صبح فردا از مکه عزیمت خواهم کرد، هر کس خواستار آن است که در راه من، خون خویش را نثار کند و مهیای سفر است، همراه من کوچ کرده و بیاید.»

* دل‌شان با تو، شمشیرهایشان علیه تو

روایت شده از «ابو جعفر محمد بن جریر طبری امالی» در کتاب «دلائل الامامة» که: «ابو محمد سفیان بن وکیع» از پدر خود «وکیع » و او از «اعمش» نقل کرده است که: «ابو محمد واقدی» و «زرارة بن خلج» گفتند: قبل از آن که امام حسین (ع) به سوی عراق عزیمت کند، ما به ملاقات ایشان رفتیم و از سست عهدی مردم کوفه به آن حضرت خبر دادیم و به او گفتیم: دل‌های کوفیان با شماست؛ اما شمشیرهایشان علیه شما!

آن حضرت پس از شنیدن سخنان ما، اشاره به آسمان کرد، در این حال درهای آسمان گشوده شد، و عده زیادی از ملائکه که تعداد آن‌ها را جز خدا کسی نمی‌داند، پایین آمدند، امام (ع) فرمودند: «اگر تقدیر و مشیت الهی این گونه نبود که چیزهایی نزدیک هم شوند و زمان شهادت من نزدیک نشده باشد، به کمک این ملائکه با این مردم می‌جنگیدم، اما من یقین دارم که قتلگاه من و اصحاب من در کربلاست و غیر از علی فرزندم، هیچ کس نجات نخواهد یافت!»

خروج از مکه در روز ترویه

از «معمر بن مثنی» در کتاب «مقتل الحسین» روایت شده است که: روز ترویه بود که «عمروبن سعد بن ابی وقاص (ابن سعد)» همراه لشکر عظیمی وارد مکه شد، او از سوی یزید مامور شده بود که اگر امام حسین (ع) جنگ را شروع کرد، او نیز با حسین (ع) به مقابله بپردازد و اگر در خود این توان و نیرو را دید، خود آغازگر جنگ باشد.

امام حسین (ع) در همان روز ترویه از مکه خارج شد.

* شکسته شدن حرمت حرم

در کتاب اصل «احمد بن حسین عمر بن بریدة» که او راوی معتمدی است این گونه روایت شده که او از اصل «محمد بن داوود قمی» نقل کرده که امام صادق (ع) فرمودند: «شبی که در صبح فردایش امام عزم خروج از مکه را کرده بود، «محمد بن حنیفه» خدمت امام رسید و گفت: برادر جان! تو خود آگاهی که مردم کوفه با پدر و برادرت (چه رفتاری کردند و) چه حیله و نیرنگی به کار بردند. ترس من از این است که تو نیز دچار سرنوشت پدر و برادرت شوی، اگر قصد ماندن و اقامت در مکه را کنی، تو با عزت‌ترین مردم در این حرمی و هیچ کس نمی‌تواند به تو تعرض کند.

امام (ع) فرمودند: «برادرم! می‌ترسم که یزید بن معاویه، مرا غافلگیر کرده و به قتل برساند و با کشتن من حرمت حرم الهی شکسته شود!»

محمد بن حنیفه گفت: اگر از این جهت بیمناکی به یمن یا به بیان‌های اطراف پناه ببر؛ تا هم محفوظ باشی و هم دست یزید از تو کوتاه شود.

امام (ع) فرمودند: «من در این زمینه باید فکر کنم!»

* خدا می‌خواهد تو را کشته ببیند!

سحرگاه آن شب، امام حسین (ع) عزم رفتن نمود، هنگامی که خبر رفتن امام حسین (ع) به گوش محمد بن حنیفه رسید (شتابان) آمد و مهار شتری که حضرت بر آن سوار بود را گرفت و عرض کرد: (برادر جان!) آیا تو نگفتی که درباره سخنان من فکر خواهی کرد؟

امام (ع) فرمود: (آری)!

محمد گفت: پس چرا این همه در رفتن شتاب و عجله می‌کنی؟

حضرت فرمودند: «هنگامی که تو از پیشم رفتی، رسول خدا نزد من آمدند و فرمودند: «حسین جان! (از مکه) خارج شود (و به سوی عراق برو) زیرا که خداوند می‌خواهد تو را کشته ببیند».

محمد بن حنیفه گفت: انا لله و انا الیه راجعون، پس اگر به نیت کشته شدن می‌روی، زنان و کودکانت را چرا می‌بری؟

امام (ع) فرمودند: «رسول خدا (ص) به من فرمودند: «اراده خداوند بر این تعلق گرفته که خاندان مرا اسیر و گرفتار ببیند.»

امام (ع) پس از گفتن این سخنان، با محمد بن حنیفه وداع نموده و حرکت کرد.

* رسیدن به فوز عظیم شهادت

«محمد بن یعقوب کلینی» در کتاب «رسائل» خویش از «محمد بن یحیی» و او از «محمد بن حسین» و او از «ایوب بن نوح» و او از «صفوان» و او از «مروان بن اسماعیل» و این شخص از «حمزة بن حمران» روایت کرده است که ما در نزد امام صادق (ع)  صحبت از خروج امام حسین (ع) کردیم و در مورد ماندن محمد بن حنیفه در مدینه سؤال کردیم.

امام صادق (ع) فرمودند: «ای حمزه! حدیثی را بر تو عرضه می‌کنم که پس از آن دیگر نباید در این باره سؤال کنی»

هنگامی که امام حسین (ع) عزم حرکت نمود، دستور داد کاغذی برایش بیاورند و در آن نوشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان

«نامه‌ای از حسین پسر علی به بنی‌هاشم، اما بعد، امروز هرکس همراه من بیاید به فوز عظیم شهادت می‌رسد و هر کس تخلف کند به پیروزی نخواهد رسید. والسلام.»



:: بازدید از این مطلب : 245
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی
 
 
 
کهيازده شب عزاداري به مناسبت ايام عزاي سيد الشهدا به همت هيات ميثاق با شهداء بسيج دانشجويي دانشگاه امام صادق عليه السلام در مسجد اين دانشگاه و با سخنراني حجت الاسلام پناهيان و مداحي ميثم مطيعي برگزار مي‌شود.
در ادامه صوت مداحي شب دوم اين مجلس را مي شنويد. براي مشاهده صوت و متن كامل اين برنامه به سايت هيات ميثاق با شهداء به نشاني  misaq.basijisu.com مراجعه كنيد.

 

براي رويت متن مستند مقاتل و روضه‌ها نيز به اين آدرس مراجعه كنيد.

 

 

روضه شب دوم محرم 91 | میثم مطیعی

 

متن مستند روضه به همراه ترجمه:

اسد الغابة، ابن اثیر جزری، ج ۲، ص ۳۸۹٫

فَخرجتُ معه عَلَى شَاطِئِ الفُرات، فعَدَلَ عَنِ الطَّریق وَ وَقََفَ و وَقَفنَا حَولَه، فقال بیده: هذا موضعُ رِواحِلهم، و مُناخُ رِکابِهم و مُهَراقُ دِمائِهِم، بأبی مَن لا ناصرَ له فی الأرضِ ولا فی السَّماء إلا اللهُ! فلما قُتِلَ الحسینُ خرجتُ حتَّى أتیتُ المکانَ الذی قَتَلُوه فیه، فإذا هو کَما قال، ما أخطأَ شَیئاً.

ترجمه: راوی می گوید با علی علیه السلام بر کناره فرات بیرون آمدیم که از راه کناره گرفت و ایستاد و ما هم گرد او ایستادیم. با دستش اشاره کرد و فرمود: این جا جایگاه اسباب سفر و خوابگاه مرکب هایشان و محل ریختن خونشان است. پدرم فدای آن که در زمین و آسمان یاوری جز خدا ندارد. راوی میگوید هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد بیرون آمدم تا به مکانی که او را در آن جا کشته بودند رسیدم. درست همانگونه بود که امام علی علیه السلام گفته بود و حرفش کوچکترین خطایی نداشت.

لهوف، سید بن طاووس، ص ۸۰- ۸۱

فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِیلَ کَرْبَلَاءُ فَقَالَ‏ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّه‏.

ترجمه: در روز دوم محرّم به کربلا رسیدند، امام حسین علیه السّلام پرسید: «نام این زمین چیست؟» گفته شد: کربلا فرمود: ، خدایا من پناه مى‏برم به تو از اندوه‏ و بلا. سپس فرمود: «اینجا محل اندوه و بلا است، فرود آیید.» در همین جا فرود آیید، سوگند به خدا همین جا جاى پیاده شدن ما و محل ریختن خون ما و محل قبرهاى ما است. سوگند به خدا در همین جا اهل بیت من به اسیرى برده شوند. جدّم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم به من چنین خبر داده است.

لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۳۳-۱۳۴

قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ ….

یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَةً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ بِأَبِی مَنْ‏ أَضْحَى‏ عَسْکَرُهُ فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ نَهْباً بِأَبِی مَنْ فُسْطَاطُهُ‏ مُقَطَّعُ الْعُرَى بِأَبِی مَنْ لَا غَائِبٌ فَیُرْتَجَى وَ لَا جَرِیحٌ فَیُدَاوَى بِأَبِی مَنْ نَفْسِی لَهُ الْفِدَاءُ بِأَبِی الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِی الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ السَّمَاءِ بِأَبِی مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِیِّ الْهُدَى بِأَبِی مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِی خَدِیجَةُ الْکُبْرَى بِأَبِی عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى ع بِأَبِی فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ سَیِّدَةُ النِّسَاءِ بِأَبِی مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلَّى. قَالَ الرَّاوِی: فَأَبْکَتْ وَ اللَّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِیق…‏

ترجمه: راوی می گوید: سوگند به خدا زینب دختر على علیه السّلام را فراموش نمى‏کنم که با آهى جانکاه براى حسین علیه السّلام مى‏گریست و با صداى اندوهبار، و قلبى پر درد صدا مى‏زد: فریاد اى محمّد! دخترانت را اسیر کرده‏اند، فرزندانت کشته شده‏اند و باد صبا بر بدنشان مى‏وزد، این حسین تو است که سرش را از پشت گردنش جدا نموده‏اند، عمامه و لباسش را به یغما برده‏اند.

پدرم به فداى آن کسى که روز دوشنبه‏ خیمه‏هایش غارت شد، پدرم به فداى آن کسى که طنابهاى خیمه‏اش بریده شد، پدرم به فداى کسى که نه به سفرى رفت که امید بازگشت در آن باشد و نه آن گونه مجروحى است که درمان گردد، پدرم و جانم قربان او باد.

پدر و مادرم به فداى آن شخصى که با غمهاى بسیار جان سپرد، پدرم به فداى آن لب تشنه‏ات که با لب عطشان به شهادت رسید، پدرم به فداى آن کسى که قطرات خون از محاسن شریفش مى‏ریزد، پدرم به فداى آن کسى که جدّش رسول خداى آسمان است، پدرم به فداى آن کسى که نبیره پیامبر هدایت است، پدرم به فداى کسى که ستوده برگزیده است، پدرم به فداى فرزند خدیجه کبرى علیها السلام و على مرتضى علیه السّلام و فاطمه زهرا علیها السلام، سرور زنان بهشت است، پدرم به فداى فرزند آن کسى که خورشید براى او بازگشت تا نمازش را بخواند. راوی می گوید: سوگند به خدا همه حاضران از دشمن و دوست (با دیدن حال زینب علیها السلام) گریستند.

 

 

دوباره چشم غزه و منامه گشته خون فشان
شاعر : محمد مهدی سیار
رسید آخر قافله ی غربت من به کربلا
خبر دارم که «هاهُنا موضعُ کربٍ و بلا»
ای، خاک غریبت، آینه ی غم، چه ماجراها، که با تو دارم
این قافله قافله‌ی آلاله های زهراست
حرمت نگه دار ای زمین خیمه زینب اینجاست
(آه در دل صحرا، زینب و غم ها، حسین تنها)
شده برپا خیام ما بر لب ساحل فرات
چه طوفانی به پا شده یک شبه در دل فرات
آه، بدین تب و تاب، موج مزن آب، شش ماهه من، می پرد از خواب
رقیه ام گریه مکن، بده به من جوابی
ببین که هرچه دیده ای، نبوده غیر خوابی
(آه ، در دل صحرا ، زینب و غم ها، حسین تنها)
دل عالم خون شده باز از ستم یزیدیان
دوباره چشم غزه و منامه گشته خون فشان
شد، دنیا پر از ظلم، دلها پر از آه، گوشه ی چشمی، بقیهُ الله
رسیده تا به آسمان دوباره آه و یارب
ببین که زیر آتش است مزار عمه زینب
(آه ، در دل صحرا ، زینب و غم ها، حسین تنها)


:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی
 

که

پناهیان در دومین شب سخنرانی خود در بزرگترین مراسم عزاداری اساتید و نخبگان دانشگاهی، در جمع دانشجویان، دانشگاهیان و فارغ التحصیلان دانشگاهي که در مسجد دانشگاه امام صادق(ع) گرده هم آمده بودند، در یک پاسخ تحلیلی به این سوال که «چرا الان نوبت بازگشت بشریت به اباعبدالله(ع) فرارسیده است؟»، با اشاره به آیه‌ای از قرآن کریم که فلسفۀ بلاء و بن‌بست‌های مادی را بازگشت انسان‌ها می‌داند، گفت: « همان‌طور که یک انسان وقتی به بن‌بست می‌رسد و از همه‌جا ناامید می‌شود به فطرت خود باز می‌گردد، جامعۀ بشری نیز وقتی به بن‌بست می‌رسد، به فطرت خود باز می‌گردد. و الان بشریت به بن‌بست رسیده است»

 

دانلود

به گزارش رجانيوز، این استاد حوزه و دانشگاه پس از اشاره به طراحی خداوند برای حرکت اختیاری انسان و مدل گرایش‌های «قوی‌تر ولی پنهان» در مقابل «ضعیف‌تر ولی آشکار»، علت طولانی شدن دوران فریب با «لیبرالیسم» را استفاده تقلبی لیبرالیسم از عباراتی مانند «بازگشت به خویشتن» و «خودت باش» دانست. در حالی که واقعیت این است که خداوند نیز همین را می‌فرماید با این تفاوت که خداوند می‌گوید: «خودِ پنهانت باش» و غربی‌ها می‌گویند: «خودِ آشکارت باش»

حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در انتهای صحبت خود با مطرح کردن این سوال که «چرا امروز که نوبت بازگشت به فطرت است، باید به اباعبدالله(ع) بازگردیم؟» گفت: مکشوف‌ترین و شکوفاترین بخش فطرت انسان «حسین(ع)» است. تنها تجربه‌ای که از قسمت مکشوف قلب و فطرت خود می‌توانیم داشته باشیم، محبت اباعبدالله الحسین(ع) است و بخش‌های دیگر فطرت به این سهولت قابل دستیابی نیست.

بخش‌هایی از دومین شب سخنرانی علیرضا پناهیان در دانشگاه امام صادق(ع) با موضوع: «رازهای عاشورا؛ راه سلوک، رمز ظهور» را در ادامه می‌خوانید:

زمانه در حال بازگشت به فطرت است/ مقدمات ظهور را باید بر اساس فرامینی که عاشورا به ما می‌دهد فراهم کنیم

· اولویت امروز ما درک دوباره و عمیق‌ترِ عاشوراست. ما باید به اباعبدالله(ع) بازگردیم و بار دیگر عاشورا را برای خود بازتعریف کنیم. باید رازهای عاشورا را درک کنیم، سلوک خود را بر اساس رازهای عاشورا تنظیم کنیم و مقدمات ظهور را بر اساس فرامینی که عاشورا به ما می‌دهد فراهم کنیم. باید رازهای عاشورا را رمزِ عملیات فردی و اجتماعی خود برای رسیدن به مقام قرب و مقام ظهور قرار دهیم.

· اما چرا امروز زمانۀ ما نیازمند حسین(ع) است و چرا نوبت بازگشت بشریت به اباعبدالله(ع) فرارسیده است؟ حالا که بشریت در حال بازگشت به فطرت است چرا در میان همۀ گرایش‌های فطری باید به حسینِ فطری بازگردد؟

· یکی از مواقعی که انسان به فطرت خود بازگشت می‌کند بعد از سَرخوردگی و رسیدن به بن‌بست است. اصلاً خداوند برای بندگان خود بلا و گرفتاری قرار می‌دهد تا شاید به خودشان بازگردند. خداوند می‌فرماید:«و همانا ما پيغمبرانى به سوى امت‌های پيش از تو فرستاديم، پس (چون اطاعت نكردند) به بلاها و مصيبتها گرفتارشان ساختيم، شايد روى تضرع به درگاه ما آورند؛ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلىَ أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَ الضرََّّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضرََّعُون»(انعام/42) این همان تضرعی است که می‌تواند انسان را به خلوص برساند.

جامعۀ بشری نیز مانند یک انسان، وقتی به بن‌بست می‌رسد به فطرت خود باز می‌گردد/ امروز زمان بازگشت به فطرت برای جامعۀ بشری فرارسیده است

· در براهین فطری اثبات وجود خدا می‌گویند: وقتی دستت از همه‌جا کوتاه شد باز هم به دنبال کسی می‌گردی که دستت را بگیرد و او خداوند مهربان است. همان‌طور که یک انسان وقتی به بن‌بست می‌رسد و از همه‌جا ناامید می‌شود به فطرت خود باز می‌گردد، جامعۀ بشری نیز وقتی به بن‌بست می‌رسد، به فطرت خود باز می‌گردد. اصل بازگشت به فطرت هنگامِ بن‌بست‌ها برای یک انسان و یک جامعه تفاوتی ندارد، منتها برای انسان‌ها هر موقعی ممکن است پیش بیاید اما برای یک جامعه بعد از عمری حیات، تحرک، تحول و تطور پدید خواهد آمد و امروز زمان این بازگشت به فطرت برای جامعۀ بشری فرارسیده است.

· فلسفۀ بلایا و گرفتاری‌ها، طلوع فطرت در قلب سیاه انسان است. بن‌بست‌ها و افسردگی‌ها انسان‌ها را به فطرت باز می‌گرداند و فقط در این هنگام کمی راهنمایی، دلجویی و روشن‌گری لازم است. امروز زمانۀ بازگشت به فطرت برای بشریت فرارسیده است و نظامِ مقدس جمهوری اسلامی و این انقلاب باعظمت برای این است که به مردم کمک کند تا به فطرت خویش بازگردند و به معنای دیگر برای این است که «انسان‌سازی» کند. حضرت امام(ره) می‌فرماید: «... انقلاب اسلامى ما وجهه‏هاى مختلف دارد: انقلاب براى برانداختن رژيم فاسد، و انقلاب براى بپاداشتن رژيم حق، و اميد است كه انقلاب براى ساختن انسان و يك مملكت انسانى [باشد]»(صحیفۀ امام/ج8/ص317)

بدترین مفاسد تاریخ بشر ولیدۀ دموکراسی و لیبرالیسم است

· امروز بشریت به بن‌بست رسیده است و دیگر کسی نیست که راهی جلوی پای بشر قرار دهد. بگذریم از افراد نادانی که هنوز در دامِ دموکراسی گرفتار هستند و حتی بعد از دیدن تجربۀ شکست‌خوردۀ دموکراسی، باز هم به آن دلبسته‌اند. یقیناً حرکت عظیم بشری با نادانیِ کسانی که درگیرِ الفاظ کتابه‌ای هستند متوقف نخواهد شد.

· واقعیت این است که بدترین مفاسد تاریخ بشر ولیدۀ دموکراسی و لیبرالیسم است که آخرین راه نجات بشر بوده و سال‌هاست بعد از آن هیچ کس طرحی برای نجات عالم ندارد. این همان وعده‌ای است که به ما داده‌اند و فرموده‌اند قبل از ظهور حضرت، خلأ تئوریک پدید می‌آید و هر کسی ادعایی برای ادارۀ جامعۀ بشری دارد، بطلان ادعای او به اثبات می‌رسد و امام زمان(ع) در یک خلأ تئوریک، ظهور خواهد کرد. این یکی از قواعد بسیار محکم و تردید ناپذیرِ ظهور است.

· امام صادق(ع) در این‌باره می‌فرمایند: «امر فرج رخ نخواهد داد مگر بعد از آنكه هر گروه و دسته‌اى حكومت بر مردم را به دست گيرد، تا دیگر كسى نگويد که اگر ما حاكم مى‌شديم عدالت را مى‌گسترانديم. بعد از اين، قائم حق و عدل گستر قيام مى‌كند؛ مَا يَكُونُ هَذَا الْأَمْرُ حَتَّى لَا يَبْقَى صِنْفٌ مِنَ النَّاسِ إِلَّا و قَدْ وُلُّوا عَلَى النَّاسِ حَتَّى لَا يَقُولَ قَائِلٌ إِنَّا لَوْ وُلِّينَا لَعَدَلْنَا ثُمَّ يَقُومُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ الْعَدْلِ»(غیبت نعمانی/274) همچنین امام باقر(ع) می‌فرمایند: «حکومت ما آخر‌ حکومتها‌ خواهد بود و هیچ (شخص یا گروهی) که آنها را حکومتی باشد، باقی نخواهد ماند مگر اینکه قبل از ما حکومت کرده باشند، (این موضوع به خاطر این است که) بعد از دیدن سیره و روش حکومت ما نگویند که اگر ما نیز حاکم می‌شدیم همین‌گونه حکومت می‌کردیم و این قول خداوند است که‹وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ›؛ دَوْلَتُنَا آخِرُ الدُّوَلِ وَ لَنْ يَبْقَى أَهْلُ بَيْتٍ لَهُمْ دَوْلَةٌ إِلَّا مَلَكُوا قَبْلَنَا لِئَلَّا يَقُولُوا إِذَا رَأَوْا سِيرَتَنَا «إِذَا مَلِكْنَا سِرْنَا مِثْلَ سِيرَةِ هَؤُلَاءِ» وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(الغیبه-للطوسی/ص472)

چرا اهالی رسانه «سرگشتگیِ انسان در غرب» را برای ما و جهانیان به تصویر نمی‌کشند؟

· خلأ تئوریکی که امروز در عالم پدید آمده است فقط یک خلأ نظری نیست، بلکه گرفتاری‌هایی که ابناء بشر راهی برای نجات از آنها پیدا نمی‌کنند به این خلأ تئوریک واقعیت بخشیده است. این انسانِ واخورده و سَرخورده که دیگر نمی‌شود او را فریب داد و دیگر نمی‌شود او را با لاطائلات سرگرم و با شهوات دلگرم کرد، باید به کجا پناه ببرد؟

· این از عدم درایتِ سینماگران و اهالیِ رسانه است که سرگشتگیِ انسان در غرب را برای ما و برای همۀ جهانیان به تصویر نمی‌کشند. باید بروند و این بن‌بست‌ها، این افسردگی‌ها و سرخوردگی‌هایی که در آن سوی مرزهای ما جریان دارد را به همه نشان دهند. شکار کردن این افسردگی‌هایی که امروز در جانِ جوامع بشری جریان دارد کارِ اهالیِ رسانه است که اگر عقل و هوش و درایت و توفیقی داشته باشند می‌توانند این صحنه‌ها را شکار کنند و به نمایش درآورند.

کسانی که معجزۀ «افول آمریکا» و «رشد انقلاب» را نمی‌بینند و ایمان نمی‌آورند، دل‌های سیاهی دارند که مانعِ فهم آنها شده

· باید این بن‌بست‌ها را دید و امروز کیست که این واقعیت‌های عالم را نبیند؟! هرچند برخی هستند که دیدن این واقعیت‌های آشکار عالم نیز بر قلبِ سیاهشان اثری ندارد. در زمان رسول خدا(ص) نیز انسان‌هایِ رذلی بودند که از ایشان معجزه طلب کردند و گفتند: «آن درخت را به خاطر ما صدا كن كه از ريشه درآيد و جلو آمده در برابرت بايستد» و حضرت این کار را به همان شکلی که آنها خواسته بودند به اذن خدا انجام دادند ولی آنها باز هم ایمان نیاوردند و گفتند: «او ساحرى است دروغگو، و جادوگرى است عجيب!» (ثُمَّ قَالَ ص يَا أَيَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ اللَّه... ؛ نهج البلاغه/خطبۀ 192)

· آن کافران، آدم‌های احمق و نادانی نبودند بلکه به شدت رذل و بیماردل بودند. از همین قبیل آدم‌های رذل، امروزه و در زمانۀ ما نیز هستند که با وجود اینکه با چشمان خود واقعیت‌ها را می‌بینند، باز هم به حقانیت این انقلاب ایمان نمی‌آورند. با چشمان خود می‌بینند که مدیریت کلان این جامعه در اوجِ همۀ محرومیت‌ها و فشارها، سی‌ سال است که این جامعه را به پیش می‌برد به نحوی که نسبت به سی ‌سالِ قبل آن را به رشدی رسانده است که همه اعتراف دارند. در حالی که مدیریت کلان در پیشرفته‌ترین جوامع غربی یعنی آمریکا سی سال است که علی‌رغم غارت همۀ دنیا، عقب‌تر نشسته و افول کرده است. پس باید بفهمند که مدیریت کلان در جامعۀ ما بهتر از مدیریت کلان در آمریکاست اما این آدم‌های رذل معادله‌ای به این سادگی را نمی‌فهمند و این معجزۀ الهی را درک نمی‌کنند.

چرا آمریکا که تمام امکانات عالم را در دست داشتند بعد از سی سال افول کرد؟

· آمریکایی‌ها که تمام امکانات عالم را در دست داشتند چرا بعد از سی سال افول کردند و به اینجا رسیدند؟ مگر اینکه یک آدم نادان در این میانه پیدا شود و بگوید که اساساً آمریکایی‌ها علاقه داشتند افول کنند! و الا این مسأله کاملاً واضح و روشن است و انطباق با سنت‌های قطعیِ الهی است.

· کسانی که این معجزه را می‌بینند و ایمان نمی‌آورند دل‌های سیاهی دارند که مانعِ فهم آنها می‌شود. خداوند در مورد این قبیل افراد می‌فرماید: «آنان دل‏هایی دارند كه با آن فهم نمى‏كنند چشم‏هایی دارند كه با آن نمى‏بينند گوش‏هایی دارند كه با آن نمى‏شنوند؛ لهَُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بهَِا وَ لهَُمْ أَعْينُ‏ٌ لَّا يُبْصِرُونَ بهَِا وَ لهَُمْ ءَاذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بهَِا»(اعراف/179)

طراحی خداوند برای حرکت اختیاری انسان: گرایش‌های «قوی‌تر ولی پنهان» در مقابل «ضعیف‌تر ولی آشکار»

· اما فطرت چیست؟ خداوند انسان را اشرف مخلوقات قرار داد و موجودی آفرید که با اختیار خود و آگاهانه و آزادانه به سمت خدا حرکت کند. موجودات دیگری بودند که بی‌اختیار به سمت خدا حرکت می‌کردند، اما مخلوقی که با اختیار خودش به سمت خدا حرکت کند، شریف‌تر و ارزشمندتر خواهد بود.

· این مخلوق جدید، یعنی انسان، اگر فقط گرایش به خوبی‌ها داشته باشد، حرکت او به سمت خدا، مانند ملائکه، بی‌اختیار خواهد بود. و اگر فقط گرایش به بدی‌ها داشته باشد، امکان حرکت او به سمت خدا نخواهد بود. زیرا گرایشی به خوبی‌ها ندارد. لذا باید گرایش‌های خوب و بد هر دو در انسان قرار می‌گرفت. لذا طراحی خداوند برای اینکه حرکت انسان به سوی او بتواند شکل بگیرد این‌گونه بوده است که گرایش‌ِ به خوبی و بدی – هر دو- را در وجود او قرار داده است؛ اما گرایش‌ به خوبی را «قوی‌تر» ولی «پنهان» قرار داده و گرایش به بدی را «ضعیف‌تر» ولی «آشکار» قرار داده است.

· بر اساس این طراحی خداوند، انسان ابتداءً با گرایش‌های سطحیِ خود‌ که می‌توانند او را به سمت بدی بکشانند مواجه می‌شود. (دقت کنید که این گرایش‌های سطحی در ابتدا بد نیستند ولی می‌توانند انسان را به بدی «بکشانند») انسان اول این گرایش‌ها را تجربه می‌کند و بعد باید تلاش کند گرایش‌های بد را کنار بزند و به سراغ گرایش‌های خوب برود.

· کار پیامبران کشف گرایش‌های خوبِ پنهان انسان‌هاست که به این گرایش‌ها فطرت می‌گویند. فطرت بخش باعظمت روح انسان است که پنهان است و باید کم‌کم آشکار شود. پیامبران می‌آیند به انسان‌ها تلنگر می‌زنند و تذکر می‌دهند تا این گرایش‌های پنهان آشکار شوند و انسان‌هایی که از فطرت خویش فاصله گرفته‌اند را دعوت می‌کنند که به خویشتن بازگردند. به همین خاطر است که پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّهُ‏»(غررالحکم /301) یعنی معرفت به این فطرت پاک، عین معرفت به پروردگار عالم است.

چرا مردم طولانی‌ترین دوران فریب را با «لیبرالیسم» پشتِ سر گذاشتند؟

· آیا می‌دانید که در غرب انسان‌ها را با چه چیزی فریب داده‌اند؟ با عبارت‌ تقلبیِ «بازگشت به خویشتن» یا عباراتی مانند «خودت باش» که اینها ترجمۀ تقلبی و دروغینی برای «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ» هستند. چرا مردم با لیبرالیسم فریب خوردند و طولانی‌ترین دوران فریب را با لیبرالیسم پشتِ سر گذاشتند؟ چون با عبارتِ بسیار فریبندۀ «خودت باش» یا «آزاد باش» و «هر چه دلت می‌خواهد» مردم را فریب دادند. واقعش این است که خداوند نیز همین را می‌فرماید با این تفاوت که خداوند می‌گوید: «خودِ پنهانت باش» و غربی‌ها می‌گویند: «خودِ آشکارت باش»

رازِ دلبری آثار سینمایی هالیوود، دعوت به «خود آشکار» به جای «خود پنهان»

· اگر یک هنرمندِ خوب بداند رازِ دلبری آثار سینمایی هالیوود چیست و راز فریب دادن لیبرالیسم چه بوده است می‌تواند این فریب را به مردم نشان دهد و مردم را نجات دهد. راز موفقیت مارکسیست‌ها نیز استفاده از شعارِ فریبنده و قلابیِ «عدالت» بود. عدالت را به دروغ به مساوات و کمونیسم (جامعۀ اشتراکی) ترجمه کردند و مردم را فریب دادند، البته این فریب چندان طول نکشید. غربی‌ها بازگشت به خویشتن را به اومانیسم و به گرایش‌های سطحی انسان ترجمه کردند و به این وسیله دلبری کردند و مردم را فریب دادند. امروز این فریب بزرگ نیز معلوم شده است و نوبت بازگشت به فطرت است.

چرا امروز که نوبت بازگشت به فطرت است، باید به اباعبدالله(ع) بازگردیم؟/ مکشوف‌ترین بخش فطرت انسان، «حسین(ع)» است

· اما چرا امروز که نوبت بازگشت به فطرت است، باید به اباعبدالله(ع) بازگردیم؟ نقش امام حسین(ع) در این میان چیست؟ باید گفت شکوفاترین بخش فطرت انسان و نقطۀ نورانیِ قلب انسان «حسین(ع)» است. تنها تجربه‌ای که از قسمت مکشوف قلب و فطرت خود می‌توانیم داشته باشیم، محبت اباعبدالله الحسین(ع) است و بخش‌های دیگر فطرت به این سهولت قابل دستیابی نیست.

· امام صادق (ع) می‌فرماید: «وقتی خدا خیر بنده‌ای را بخواهد یک نقطۀ نورانی در قلبش می‌گذارد که به واسطۀ آن گوش و قلبش روشن می‌شود ؛ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ فَأَضَاءَ لَهَا سَمْعُهُ وَ قَلْبُه(کافی/ج2/ص214) امام صادق (ع) در روایت دیگری می‌فرمایند: «هر کس که خدا برایش خیر بخواهد، در قلب او محبت امام حسین(ع) و محبت زیارت امام حسین(ع) را قرار می‌دهد؛ مَنْ‏ أَرَادَ اللَّهُ‏ بِهِ‏ الْخَيْرَ قَذَفَ‏ فِي‏ قَلْبِهِ‏ حُبَ‏ الْحُسَيْنِ‏ ع وَ حُبَّ زِيَارَتِه»(کامل الزیارات/ص142)‏ این همان اولین نقطۀ نورانی و روشنی است که خدا در قلب کسی که خیرش را می‌خواهد قرار می‌دهد.

· فطرت اگر شکوفا بشود آتش می‌زند. فطرت اگر شکوفا بشود چیزی از آن بعد خاکی وجود انسان باقی نمی‌گذارد. و ما سهل‌ترین و بهترین تجربه‌ای که از فطرت شکوفا شده می‌توانیم داشته باشیم حسین است.

هیچ تمایلی نمی‌تواند جلوی قدرت فطرت شکوفا شده را بگیرد

· وقتی فطرت شکوفا شود، این همان گرایش قوی پنهان است که آشکار شده. دیگر یک تمایل ضعیف نیست که به راحتی بتوان ازش عبور کرد. وقتی فطرت شکوفا شود، دیگر هیچ تمایل دیگری هم نمی‌تواند جلویش را بگیرد. الان چه تمایلی می‌تواند جلوی شما را بگیرد که دهۀ محرم هیئت نروید. اگر یک میلیارد تومان به شما بدهند که عاشورا به جای سینه‌زنی و عزاداری بروی تفریح، قبول نمی‌کنید. می‌گویید: من اگر عاشورا سینه‌زنی نکنم، می‌میرم. این قدرت فطرت شکوفا شده است.

· پیامبران هم رسالتشان همین بوده است که قلب انسان را باز کنند. لذا موفق ترین بخش رسالت پیامبر اعظم(ص) حسین است. در واقع حسین(ع) با کربلای خود به رسول خدا(ص) عرضه داشت: «یا رسول الله، من فطرت امت تو را تا قیامت روشن می‌کنم. کافی است کسی از کنار کربلای من کمی عبور کند...»

برای سلوک معنوی هم با حسین(ع) باید حرکت کرد

· برای سلوک معنوی هم با حسین(ع) باید حرکت کرد. تا فطرت‌تان غبار گرفت، رو کنید به طرف حرمش، بگویید: صلی الله علیک یا اباعبدالله ...، به همین دلیل بر طبق آن روایت فرمود: «روز عرفه هم خداوند اول به زائرین کربلا نگاه می کند» چون آنها شکفته‌تر از حاجیان هستند. اینها شعار نیست؛ اینها سراسر شعور است. وقتی فطرت آدم شکوفاتر می‌شود، تاییدهای قلبی‌اش رو می‌آید.

·همۀ اهل عالم را با حسین(ع) آشنا کنید. تا آشنا شوند، می‌گویند انگار سالهاست حسین(ع) را می‌شناسیم. حسین(ع) نقطه عزیمت برای نجات بشریت است. حسین(ع) نقطۀ عزیمت حرکت و سلوک فردی ما هم هست. با حسین انسان، آدم می شود؛ و خود را می‌یابد. اما چرا حسین(ع) شکوفاترین بخش فطرت انسان است؟ به خاطر آن زخم هایی که در روز عاشورا شکوفه زد بر پیکر ...

 

 

دانلود



:: بازدید از این مطلب : 141
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 30 آبان 1391 | نظرات ()